۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

آیا این روزها کوچکتر ها دیده میشوند؟


در یک بعد از ظهر گرم تابستانی به اتفاق چند تن از دوستانم برای انجام یک مسابقه ی فوتبال محلی راهی چند محله بالاتر شدیم . در یکی از خیابان های فرعی و در فرو رفتگی یک خانه توجه ام به نوشته ای ( با ذغال ) به روی دیوار جلب شد " شاه زنا زاده است ، خمینی آزاده است "
معنی زنا زاده را نمی دانستم اما مطمئن بودم معنای خوبی ندارد چرا که همیشه در کنارِ "شاه" واژه هایی چون " خدا " ، "میهن" ، "جاوید" را دیده بودم . چند هفته بعد این شعار ها را بیشتر دیدم هم بر در و دیوارهم روی اسکناس ها . با هم کلاسی ها صفحات ابتدایی کتاب های درسی که شامل عکس شاه و خانواده ی سلطنتی بود را یا میکندیم یا برای آن ها شاخ و سبیل میگذاشتیم و به عنوان سند افتخار به یکدیگر نشان میدادیم . جسارتمان هر روز بیشتر میشد در زنگ های تفریح به انتهای صف میرفتیم و بچه ها را تشویق میکردیم تا در کلاس ها شرکت نکنند . گاه در اقلیت قرار میگرفتیم و باید سر کلاس درس حاضر میشدیم و گاه در اکثریت و مدرسه را تعطیل میکردیم در هر صورت اسباب سرگرمی برایمان مهیا بود !
جلوی مدرسه 10.15 نفری تجمع میکردیم پاکت های شیر ( که به عنوان تغذیه داده میشد) را به هوا پرتاب میکردیم و شادی کنان فریاد میزدیم " تغذیه ی رایگان خون شهیدان ماست " حالا هسته ی اولیه 40.50 نفره تشکیل شده بود شعار احساسی " ما تماشاگر نمیخواهیم به ما ملحق شوید " لحظه به لحظه بر جمعیت حاضر می افزود نمیدانم 400.500 شاید هم بیشتر ...
از این جا به بعد تظاهرات توسط عده ای دانشجو که معلوم نبود از کجا سرو کلشون پیدا شده بود با عکس هایی از دکتر شریعتی اداره میشد انگار نه انگار که هسته ی اولیه را ما تشکیل داده بودیم ! هیچ کس ما را تحویل نمیگرفت گویی کوچکترها اصلا دیده نمیشوند درعین حال وزن شعار ها بالاتر میرفت و حماسی تر میشد پاها به عنوان موسیقی زمینه یا آکورد محکم به زمین کوبیده میشد :
                 دکتر علی شریعتی                    معلم شهید ما
                 جان به کفش نهاده بود                الا الا چه همتی
                 آغاز بیداریییییییییی                   ضد ستم کاریییییی
                 زنده باد نام اووووو                  نام او یاد  اوووووو
به محض اطلاع از اومدن گاردی ها از آن جا که ما به کوچه پس کوچه های محله خودمان اشراف داشتیم پراکنده میشدیم و همزمان در نقاط دیگر شهر کوچکتر های دیگری مشغول تشکیل هسته ای اولیه ی تظاهرات بودند . هرگز منتظر فراخوان در روز و ساعت مشخصی نبودیم برنامه ی هر روزمان شده بود .
 پدر مرحومم میگفت : بچه نرو بیرون میزنن میکشنت
میگفتم: مردم دارن تظاهرات میکنن میگن شاه را نمی خواهیم
با عصبانیت میگفت: هیچ غلطی نمیتونن بکنند ! مگه مردم میتونن شاه رو بیرون کنن؟
خدا رحمتش کنه ، 7.8 ماه بعد انقلاب پیروز شد و تا روزی که زنده بود هیچ نماز جمعه ای در تهران بدون حضور او برگزار نشد !!
آیا این روزها کوچکتر ها دیده میشوند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر