من مخالف این هستم ، مخالف آن هستم . با
تو مخالفم ، با این حرف مخالفم ، با این گروه مخالفم ، با آن گروه مخالفم .
احمدی نژاد بد است ، خاتمی خوب نیست ، ملی مذهبی ها سازش کردند ، موسوی و
کروبی هم به اصل نظام معتقدند و لذا من ایشان را قبول ندارم . هاشمی خائنه . من به سکولاریزم معتقدم . اون مذهبیه به درد نمیخوره ، اون یکی بی دینه باهاش حال نمیکنم . شریعتی به ایران خیانت کرد . این محافظه کاره وآن دیگری
فرصت طلبه . این یکی شجاع نیست و آن دیگری مرد عمل نیست . این حرفهاش خنده داره ، آن حرفهاش گریه داره . دیروز قبولش داشتم ولی امروز حالم ازش بهم میخوره .
این جملات و ادبیاتی مشابه را مدتهاست در فضای حقیقی و مجازی مکررا میبینیم و میشنویم . گاهی اوقات با چاشنی طعنه و تمسخر و حتی حرف های زشت و زننده . ادبیاتی منبعث از نگرشی شبیه به آنچه از ابتدای انقلاب سال پنجاه و هفت اساس و مبنای همه " باید گردد ها " شد . اعدام باید گردد . نابود باید گردد . معزول باید گردد .
نمیخواهم به بررسی و کند و کاوی در زمینه این نوع نگرش رایج که همواره به همه چیز و همه کس با عینک بدبینی نگاه میکند ، بپردازم ولی دوست دارم به این بهانه باب تذکری را باز کنم به روی خودم و دیگران .
خوب است بیش از اینکه به نفی همه چیز و همه کس بپردازیم و از پس آن کم کم به این باور برسیم که از همه بیشتر میفهمیم و از همه بهتر درک میکنیم و از همه بهتر تحلیل و تفسیر میکنیم ،بهتر است به مقتضای سن ، به خود نگاه کنیم . به گذشته مان و به حالمان . تا کنون چه کرده ایم و در مسیر همان باورهای خودمان چه گام هایی برداشته ایم ؟ برای رسیدن به آرمانها و خواسته هایمان چه کرده ایم ؟ چه بهایی پرداخته ایم ؟ آنجا که باید خطر کرده ایم ؟ اگر به جای دیگران بودیم چه میکردیم ؟ از خودمان ، خانواده مان ، جوانی مان ، شادیهایمان ، لذت های زندگی مان گذشته ایم و هزینه کرده ایم ؟ به آنچه میگوییم چقدر اعتقاد داریم ؟ تا کجا حاضریم پای اعتقاداتمان بایستیم ؟ وقتی توانستیم با کمال صداقت پاسخ های مربوط به این سؤالات را پیدا کرده و روی کاغذ بیاوریم ، آنگاه با دقت در مورد خود و دیگران به قضاوت بنشینیم .
این جملات و ادبیاتی مشابه را مدتهاست در فضای حقیقی و مجازی مکررا میبینیم و میشنویم . گاهی اوقات با چاشنی طعنه و تمسخر و حتی حرف های زشت و زننده . ادبیاتی منبعث از نگرشی شبیه به آنچه از ابتدای انقلاب سال پنجاه و هفت اساس و مبنای همه " باید گردد ها " شد . اعدام باید گردد . نابود باید گردد . معزول باید گردد .
نمیخواهم به بررسی و کند و کاوی در زمینه این نوع نگرش رایج که همواره به همه چیز و همه کس با عینک بدبینی نگاه میکند ، بپردازم ولی دوست دارم به این بهانه باب تذکری را باز کنم به روی خودم و دیگران .
خوب است بیش از اینکه به نفی همه چیز و همه کس بپردازیم و از پس آن کم کم به این باور برسیم که از همه بیشتر میفهمیم و از همه بهتر درک میکنیم و از همه بهتر تحلیل و تفسیر میکنیم ،بهتر است به مقتضای سن ، به خود نگاه کنیم . به گذشته مان و به حالمان . تا کنون چه کرده ایم و در مسیر همان باورهای خودمان چه گام هایی برداشته ایم ؟ برای رسیدن به آرمانها و خواسته هایمان چه کرده ایم ؟ چه بهایی پرداخته ایم ؟ آنجا که باید خطر کرده ایم ؟ اگر به جای دیگران بودیم چه میکردیم ؟ از خودمان ، خانواده مان ، جوانی مان ، شادیهایمان ، لذت های زندگی مان گذشته ایم و هزینه کرده ایم ؟ به آنچه میگوییم چقدر اعتقاد داریم ؟ تا کجا حاضریم پای اعتقاداتمان بایستیم ؟ وقتی توانستیم با کمال صداقت پاسخ های مربوط به این سؤالات را پیدا کرده و روی کاغذ بیاوریم ، آنگاه با دقت در مورد خود و دیگران به قضاوت بنشینیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر