پیشگفتار: سه سال پیش درارتفاعات زردکوه بختیاری مشغول ساخت یک فیلم بودیم.
چوپان نوجوانی که درآن حوالی گوسفند می چراند، خودش را به من رساند و بی
مقدمه از من پرسید: آن چیست که هرچه می چرد، سیرنمی شود؟ من بلافاصله به
گوسفندان او زل زدم. که دم دستی ترین چرندگان آن حوالی بودند. با خود گفتم
اما این گوسفندان که با چریدن سیر می شوند. همه ی چرندگان اینگونه اند.
می خورند و سیر میشوند. پس این چه موجودی است که سیری ناپذیراست؟ تقلای من
برای یافتن پاسخ به جایی نرسید. چوپان کوچک که درماندگی مرا دید، تبسم
پیروزمندانه ای به لب نشاند و گفت: داس!
سایت محمد نوری زاد از دسترس خارج شد!
چهارشنبه بود که دانستم سایت من ازدسترس خارج شده. مبارکِ سپاه سایبری. که سرانجام، تقلایشان پاسخ داد ومسئله ای به اسم سایت محمد نوری زاد را حل کردند. اما قبول می فرمایند که: تنها صورتش را. که ذات مسئله همچنان پابرجاست. چرا که: دوسیری ناپذیردر این میان دست به گریبان اند. یکی "طالبان" قدرت، که با همه ی حیثیت خود بنا بربقای خود دارند. حتی با دوختن زمین به آسمان با ملاط دین. و دیگری: جویندگان حقیقت. که برای فهم آن زمین و آسمان را در می نوردند. حتی به قیمت جانشان. کاش در پاسخ به آن چوپان کوچک بختیاری گفته بودم: چرندگان قدرت! و جویندگان حقیقت.
سایه ی معکوس بلوغ
درمصاحبه با سایت کلمه گفته بودم ما (حاکمان جمهوری اسلامی) به دلایل مختلف به بلوغ نرسیده ایم ودرنیمه راه که نه، درهمان ابتدای مسیرِ بلوغ ازحرکت وامانده ایم. و گفته بودم درایام جنگ، ناو آمریکایی به سمت هواپیمای مسافربری ما شلیک کرد اما ما دم برنیاوردیم که جنگنده ی خود رادرسایه ی معکوس همان هواپیما مخفی کرده بودیم تا به ناو آمریکایی ضربه بزنیم. انتشار این مصاحبه با حساسیت های چند جانبه همراه شد. با آنکه سخن محوری من درآن مصاحبه، نداشتن بلوغ بود و در کنار این یک خسارت، به خسارت های دیگری نیزپرداخته بودم اما نمیدانم چرا تنها درباره ی سقوط هواپیمای مسافربری غوغایی درانداخته شد. که: نه، اینگونه نبوده بل به اعتراف خود فرمانده ی ناو، اشتباه او درتشخیص هواپیمای مسافربری ازجنگی بوده.
من صادقانه دست های خود را بالا می برم که احتمالاً دراین خصوص مرتکب اشتباه شده ام. درست مثل فرمانده ی ناوآمریکایی که با همه ی ید و بیضای ناو چند میلیارد دلاری اش - که به دقیق ترین تکنولوژی راداری مجهزبوده - هواپیمای مسافربری را هواپیمای جنگی تلقی کرده. هواپیمایی که ازروی ناو با چشم معمولی نیز دیده می شود. با این تفاوت که آمریکایی ها به همان فرمانده مدال شجاعت دادند و فرماندهان ما معلوم نیست با من چه کنند.
من درباره ی سایه ی معکوس هواپیمای مسافربری سخنانی دارم که در پایان این مقاله بدان اشاره خواهم کرد. اما پیش ازآن بسیار مشتاقم به بلوغ نداشته ی خود دربسیاری ازحوزه های حساس تأکید ورزم. با ذکراین نکته که: مباد سخنان مشفقانه ی من به ورطه ی لاف زنی و سیاه نمایی درانداخته شود؟ معتقدم جامعه ای پای بر پلکان بلوغ نهاده است که به روی تند و تیزترین و تلخ ترین انتقادات آغوش بگشاید و دست منتقدان خود را ببوسد و مدال شجاعت که نه، مدال خیرخواهی تقدیمشان کند. آنچه که من یک به یک شماره می کنم مختصری ازنشانه های بلوغِ نداشته ی ما حاکمان جمهوری اسلامی ایران است. با این نیت که: شود آیا نیم نگاهی به وادی بلوغ اندازیم و نه درسایه ی معکوس بلوغ که درهوای عطرآگین آن تنفس کنیم؟
یک: بلافاصله پس ازپیروزی انقلاب به وعده های داده شده پشت کردیم و یک "گور پدر کمونیست ها و کرسی تدریس شان، و گور پدر آزادی های فردی و اجتماعی" نثارمردم بهت زده ی خود کردیم و بلافاصله نیز جوخه های اعدام را علم کردیم تا بزعم خود ترتیب مخالفان خود را بدهیم. این جوخه ها هرگز به انصاف و عدل روی نبرد و به برپایی دادگاه هایی که بویی از مسلمانی و آموزه های انسانی ومدنی برده باشد روی خوش نشان نداد. چه می گویم؟ اصلاً دادگاهی بپا نشد که رونقی ازانسانیت ومسلمانی دراو باشد یا نباشد.
دو: ما می توانستیم مثل واقعه ی فتح مکه که درآن پیامبر خدا با اعلام عفو عمومی حتی از گناه همه ی قاتلان و جانیان درگذشت، به ترسیم و نمایش چهره ی متفاوتی ازانقلاب نوپای خود دست ببریم. اما ترجیح دادیم جهانیان به چهره ی خشن ما بنگرند و لابد شیدای انقلاب ما شوند.
سه: در آموزه های دینی ما به "مال وجان" مردم وحرمت آنها توجه ویژه ای مبذول شده است. جان را که گفتم. اینکه ما چگونه ازپس این تأکید دینی برآمدیم و هنوز نیزدر حال برآمدنیم. اما ازمال بگویم. بله، دین ما درحفظ حرمت مال مردم دستورات شداد و غلاظ فراوان دارد. تا آنجا که مراجع تقلید ما و حتماً هم جناب خامنه ای در رساله ی خود می فرمایند: درزمین غصبی و با لباسی که حتی در آن یک نخ غصبی بکار رفته نمی توان نمازگذارد. ما اما بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، دست به اموال مردمان رمیده و ترسیده و کارگزاران رژیم پهلوی بردیم و بدون برپایی دادگاه که نه، یک نشست مختصر که درآن به غارت شدگان فرصت دفاع داده شود، سیری ناپذیر به مصادره ی دار و ندار آنها همت ورزیدیم و هنوز نیز به همان رویه مباهات می ورزیم.
چهار: مغول گون سفارت آمریکا را اشغال کردیم و این حرکت ناشیانه را ناشی ازشجاعت و فهم درایت خود تبلیغ فرمودیم. آنقدر از این رفتارکودکانه ی خود گرما گرفته بودیم که امتیازاشغال سفارتخانه ی آمریکا را تا امتیاز تسخیر کل کشور آمریکا بالا بردیم و ذره ای نیز به تبعات جهانی و اسلامی که نه، به تبعات انسانی آن نیندیشیدیم.
پنج: به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن دولت مهندس بازرگان را که مردمی ترین و معقول ترین و کارآمد ترین دولت بود و می توانست با بکاربستن هوشمندی وعقل به ترمیم خرابی ها و برآوردن استعدادها توفیق یابد برکنار کردیم تا دربست همه ی مسندها و فرصت ها برای خودمان بلوکه شود. و بعد یک به یک، جماعت نهضت آزادی را به زندان و تنگنا درانداختیم و به عصبیت غلیظ خود از اینان باد زدیم. تفکری که خلخالی قصاب را خادم می داند و بازرگان را خائن آیا با رطوبتی ازبلوغ و رشد آشناست؟
شش: هشت سال جنگ را نه با عقل، که با عرفان اداره کردیم. طوری که اگر فرمانده ای ازجنگ برمی گشت و شهیدش کمتربود، در میان فرماندهان بسیار شهید داده، شرمنده و سربه زیر بود. صادقانه بگویم: اگر در این جنگ هشت ساله سه ملیون نفر هم بیش از شهدای فعلی به شهادت می رسیدند کک یکی ازفرماندهان هم نمی گزید. می دانید چرا؟ بخاطر این که یک مقوله ی جدید پای به عرصه ی هستی نهاده بود. چه؟ حفظ نظام! که از اوجب واجبات بود. حتی واجب تر از حفظ انسانیت انسان. چه می گویم؟ واجب تر از خود خدا و نهضت پیامبران و واجب تر از همه ی هستی حتی! بخاطرحفظ نظام توصیه های انسانی واسلامی آیت الله منتظری را که ما را از کشتار بی گناهانِ زندانی بازمی داشت حمل بر دشمنی فرمودیم و سالها او را خانه نشین کردیم و بارها خانه اش را به دست غارتگرانِ حکومتی سپردیم وخودش را نیزبه باد تهمت و افترا.
هفت: ما با خلق همین واژه ی "حفظ نظام" به اختراع تلخ ترین و کریه ترین چهره های انسانی و اسلامی ازانقلاب و دستگاه های اصلی و فرعی آن توفیق یافتیم. مجلسی پرداختیم که درحصاری از خط قرمزهای حفظ نظامی و مصلحت های بیمارگونه گرفتار بود و هنوز نیز هست. در یک جمله، بر زبان نمایندگان مردم قفل بستیم و همان زبان را برترس و چاپلوسی واگشودیم. دولت هایی برآوردیم که تا به مانعی ازحفظن ظام برمیخوردند صادقانه به عقب برمی جهیدند. به چشم خود خسارت ها را می دیدند اما بخاطر همان حفظ نظام، راه برمفسده می گشودند.
دستگاه قضایی ما به اعتقاد من نابالغ ترین دستگاه اختراعی ماست. دراین دستگاه، شاید شما دوپرونده ی یکسان پیدا نکنید که جرم و خطای واحدی داشته باشند و به سرانجام واحدی نیز منجرشده باشند. یکی را بخاطر ده گرم مواد مخدر کشته ایم و دیگری را بخاطر تریلی تریلی ازهمان مواد آزاد کرده ایم و بابتش چیزهایی ستانده ایم. جلال الدین فارسی با تفنگ شکاری اش یکی را می زند و درجا میکشد و چون ما با او رفاقت دیرینه داریم همه ی هیمنه ی قضاوت و عدل علی و اولاد علی و خود خدا را فدای همین رفاقت شخصی می کنیم و او را که باید اعدام شود، تبرئه می فرماییم. شاید ذلیلانه ترین سخنی که می شود ازریاست دستگاه قضایی یک کشور اسلامی که مثلا باید مستقل باشد شنید این است که او با خلوص تمام و اشک درچشم بگوید: من مطیع منویات مقام عظمای ولایتم.
هشت: ما با علم به این که می دانستیم عربستان سعودی به قاچاق مواد مخدر حساس است و ده گرم اگر ازکسی تریاک یا هرویین کشف کند اعدامش می کند و این را نیز آشکارا در گذرنامه ها مهر می کند، به قاچاق اسلحه به عربستان دست بردیم. پیش از فرارسیدن روزحرکت، چمدان های هزاران حاجی بی خبر را گرفتیم و در داخل آنها هزاران قبضه اسلحه و مقادیر بسیاری مواد منفجره جاسازی کردیم و دادیم دست پیرمردها و پیرزن های ازهمه جا بی خبر. اصلاً هم نگران این نشدیم که ممکن است طبق قوانین عربستان سعودی تک تک این بی خبران اعدام شوند. چرا؟ چون برای حفظ نظام میشود همه را قربانی کرد و بی خیال نیز ماند. حالا من مانده ام که این داستان حفظ نظام درعربستان سعودی به دنبال چه می گشته؟! این را دیگر باید ازسپاه و فرماندهان سپاه پرسید. آن روزها هنوز واژه ی مقدس "نیروهای خودسر" اختراع نشده بود.
نه: داستان اوجب واجباتی حفظ نظام، ازدستگاه اطلاعاتی و امنیتی ما دستگاهی مخوف و بهت انگیزبرآورد. آنسوتراز کارکنان ساده و صادقش، در پستوهای امنیتی و اطلاعاتی آن فجایعی پرورانده شد که نمونه اش مگر در چنته ی شنیع ترین رژیم های مغولی و مستبد یافته آید. من و هفت پشتم ازچند و چون جنایت های پستوهای وزارت اطلاعات بی خبریم اما همین خبرهایی که به بیرون درز کرده نشان میدهد که درقاموس حفظ نظامی این دستگاه، به صغیر و کبیر آموزه های دینی که نه، به بدیهی ترین وجوه انسانی نیز بها داده نشده و نمی شود. این دستگاه سایه ی سنگین سانسور را بر تمامی رسانه ها گسترانید و زبان منتقدین را یا ازقفا بیرون کشید یا به دهانشان قفل بست.
شما بگویید آیا دستگاهی که نه حتی در داخل کشور، که در فراسوی مرزها نیز به سلاخی مخالفین و منتقدین نظام مصمم باشد و پیش چشم همه، آنان را گوش تا گوش سرببرد و خودش در حرم امام رضا به اسم منافقین بمب بگذارد و خودش رسماً به قاچاق و رسماً به ترانزیت مواد مخدر پاشنه وربکشد و هولناک ترین وچندش آورترین رویه های بازجویی را باب کند و به اسم خدا از تن خدا پوست بکند، سخن گفتن از بلوغ با او کمی بی خردی نیست؟ با من آیا درباب نداشتن بلوغ این دستگاه و رؤسای آن موافق نیستید؟ به نحوه ی بازجویی از همسر سعید امامی دقیق شوید. به نظرشما نمونه ی این جنایت اخلاقی و انسانی را در ابوغریب و گوانتانامو بجوییم؟ یا دررفتارنیروهای خودسر ببینیم؟ من که معتقدم اساساً چیزی به اسم خودسر در این کشور وجود نداشته و ندارد.
ده: معتقدم اختراع واژه ی " نیروهای خودسر" یکی از فریبکارانه ترین اختراعات ما بوده و هست. ما در حالی به قاتلان و مخربان و اوباشان و شعبان بی مخ های مذهبی و بسیجیان زنجیر به دست و قمه به دست اطلاق خودسری کرده ایم که دقیقاً می دانسته ایم آنان ازخود ما فرمان میگرفته و میگیرند. هیچ حرکت مخرب و شنیعی علیه مخالفان و منتقدان صورت نگرفته و نمی گیرد مگراین که فرمانده اش خود ما بوده باشیم. دستور داده ایم بکشید کشته اند، بزنید زده اند، تخریب کنید کرده اند. به فلان پایگاه بسیج و به فلان مأموران گوش به زنگ خود فرمان داده ایم که: یاعلی، کجا؟ فلان جا یک ضد انقلاب و فتنه گر دارد سخنرانی می کند. یا درفلان جا جماعتی ازفتنه گران مجلس دعای کمیل برگزارکرده اند. یا ساعت سه صبح بروید پشت درخانه ی صانعی وکروبی و اول دسته جمعی و با بلندگوی دستی به ناموسشان فحش بدهید و بعد با دیلم بیفتید به جان خانه شان و چیز بدرد بخوری در آن خانه بجای نگذارید. یک طنزبگویم تا شما بخندید: نیروهای خودسر!
یازده: سپاه که سابقه ی مطلوبی داشت، کم کم به اشاره ی خود ما ازحاشیه به متن آمد و برخلاف شاکله ی کلی اش، هم به مواضع اقتصادی ورود کرد هم به مواضع اطلاعاتی و هم سیاسی. سپاه به دستور خود ما بر دار و ندار فرصت ها و دارایی های این کشور دست برد تا آن چهره ی رحمانیِ نظام کامل شود. خنده دار این که مراجع ما "ماهواره" را حرام، و مجلس آن را ممنوع، و نیروهای انتظامی دیش های آن را جمع آوری میکنند، و همزمان برادران ارزشی سپاه در مجاهدتی خستگی ناپذیر به قاچاق که نه، به واردات مرتب و بی وقفه ی انواع رسیور و دیش ماهواره مشغولند. از یخچال و فریزر تا لوازم آرایش تا انواع گوشی تلفن همراه تا انواع وسایل برقی، انواع پارچه، انواع مبل، وخدایا دیگرچه بگویم، انواع داروهای غیراستاندارد و غیر ضروری، و هفت ترقه و فشفشه و ... بگذریم. من مخصوصاً این جمله را ناتمام رها کردم تا شما هرچه به ذهن وزبانتان میرسد در او جای دهید و مطمئن باشید برادران سپاه شبانه روز به حمل و انتقال پیوسته و مجاهدانه ی آنها مشغولند.
سپاه که ابتدا درسایه ی معکوس وزارت اطلاعات خانه کرده بود اکنون می رود که این دستگاه رسمی را درسایه ی معکوس خود قراردهد. آشکاراست که پوسته ی پوکی که چندی بعد ازوزارت اطلاعات بجای خواهد ماند بسیار رقت انگیز خواهد بود. شفیره ای که قصابانی چون فلاحیان و مخوفانی چون ری شهری و روح الله حسینیان را در خود پروراند و گلوی منتقدان را به جرم انتقاد صادقانه شان به چاقوی نوچه هایی چون سعید امامی سپرد. بحث ما راجع به چه بود؟ بلوغ؟ داشتن یا نداشتن، مسئله این است.
دوازده: برآمدن روحانیان غیرمتخصص و قرار گرفتن اینان بر سر مسندها، باعث فرار و فروکشیدن جریان نخبگی در کشور شد. کشوربدون نخبه نیز معلوم است به چه سرنوشتی دچارمی شود: محل رشد و برآمدن انگل ها و هفت خط ها و بی عرضه ها و بی خاصیت ها و ظهور کارناوالی ازاختلاس ها و دزدی های آشکارحتی! گفتی بلوغ؟
سیزده: من می گویم: ما آدم های بالغی نیستیم. شاید عده ای بگویند: نخیر هستیم. من می گویم: همه ی دستگاههای رسمی کشور، حتی شخص رهبری ازدزدی های کلان فردی چون محمد رضا رحیمی خبردارند و پرونده های این فرد را تکمیل کرده اند اما کاری به کارش ندارند. چرا؟ به دلیل این که آدم های نابالغ گاه دزدی هایی می کنند که به محکمه رفتن محمد رضا رحیمی احتمالاً آن دزدی هایشان را برملامیکند.
چهارده: داستان نیروگاه اتمی بوشهر و سپردن آن به روس ها و اساساً روی بردن ما به سمت انرژی هسته ای نشان از نداشتن بلوغ ما بوده و هست. حالا هرکه می خواهد بگوید نخیر این نشانه ی بلوغ است بگوید. ما قافیه را باخته ایم. نیروگاه بوشهر با آن هیاهوی و پول هایی که از ما به جیب روسها تپانده، قادر به روشن کردن یک لامپ صد وات نیست. عجبا که ما این روزها مرتب در مجامع جهانی درحال باج دادن و کوتاه آمدن هستیم و در داخل اشتلم می کنیم. حکایت آن مردی را یافته ایم که درشهری دیگر کتک خورد و در شهر خود به بام رفت و فریادکشان نفس کش طلبید. مادرش او را ندا درداد که بیا پایین خون بپا می کنی!
پانزده: باورکنید من دارم به بسیاری ازاحادیثی که روحانیان و نویسندگان از امامان و پیامبر برای ما نقل می کنند شک می کنم. از کجا معلوم اینها درست باشند؟ که ما مقدرات زندگی و کشورمان را به آرایه های قانونی و احکامی و اخلاقی آنها سپرده ایم. می پرسید چرا؟ می گویم: جلوی چشم میلیون ها انسان فهیم و هوشمند و موشکاف، فردی چون احمدی نژاد داستان هاله ی نور را "ساختگی" مینامد و ازاحدالناسی بویژه ازآیت اللهی که خود شاهد این ماجرا بوده دم برنمی خیزد. حالا شما بگویید من چگونه به حدیثی اعتماد کنم که ازدوردست های تاریخ به این سوی آمده و در این راه دراز با حوادث و امیال هزارهزار سلیقه و فکر و منفعت آمیخته؟ یا همین داستان قسم جلاله ی مرتضوی که بعنوان قاتل فرزندان مردم تحت پیگرد صوری دستگاه قضایی است، برای جناب حداد عادل می خورد و در روز روشن نیز زیر این قسمش می زند و آب ازآب نخبگان رهبری تکان نمی خورد. اینها چیزهای بدیهی و روان و جاری و روزمره ی جامعه ی ماست. راستی چرا مرتضوی که به ناگاه دریک روزبا تلفن مستقیم حجازیِ بیت رهبری برمسند دادستانی می نشیند، امروز ازطرف آقا رانده می شود و احمدی نژاد برای اوآغوش می گشاید؟
شانزده: همین آقای قالیباف که شهردارتهران و رییس جمهورمطلوب وعنقریب جناب مجتبی است و خواب هایی نیزبرای ایشان دیده اند، یک پرونده ازدزدی های احمدی نژاد می زند زیربقلش و با کلی بسم الله وقل هوالله می رود خدمت رهبری و به وی می گوید: آقا جان این پرونده، همه اش ریزبه ریزمدارک دزدی های آقای احمدی نژاد درایامی که شهردارتهران بوده. فکرمی کنید عکس العمل جناب رهبری چه بوده؟ ایشان بجای این که مشتاقانه آن پرونده را بگیرند و بلافاصله آن را به کارشناسان دستگاه قضایی بسپرند وتأکید کنند که حتماً به آن پرونده بعنوان یک گزینه ی دادرسی – ونه یک فعل محرز و قطعی- بنگرند، می فرمایند: آقای قالیباف، این پرونده را بگذارکنار. دولت هم ازخلاف های شما برای من پرونده آورده ومن به آنها گفته ام بگذاریدش کنار.
من این ماجرا را نشان ازچه بگیرم؟ نشان ازبلوغ و رشد و روی بردن به عرصه های پسندیدگی؟ چه ایرادی داشت اگر رهبرما، هم پرونده ی دولتی ها را که نشان ازدزدی ها وخطاهای قالیباف دراو بود، هم پرونده ی توی دست قالیباف را که درآن ازدزدی های احمدی نژاد شهرداری تهران را وهم پرونده ی دزدی های احمدی نژاد دراستانداری اردبیل را وهمه وهمه را به کارشناسان مستقل می سپردند وخود خواهان و پیگیرآن می بودند؟
یا نباید رهبرما ازخود بپرسند این پرونده ی کوی دانشگاه بالاخره چه شد؟ اگر ازمن بپرسید من می گویم این پرونده هیچگاه به سرانجام نمی رسد؟ چرا؟ به همان دلیل که دراین پرونده سخن ازلباس شخصی ها و نیروهای خودسراست و ما اساساً چیزی به اسم خودسرنداریم. کدام خودسر؟ نشانی اش کجاست؟ پس این پرونده حتماً مغرضانه است وخواسته اند چهره ی عناصردلسوز انقلاب را تخریب کنند.
هفده: نحوه ی انتخابات سال هشتادوهشت را – که خودمان مهندسی اش کرده بودیم- به سمتی هدایت فرمودیم که اسم احمدی نژاد ازصندوق ها بیرون بیاید. به این آدم نامتعادل چراغ سبزنشان دادیم که درمناظره ها هرچه می توانی به هاشمی ودیگرانی که ما ازآنها کینه وبغض داریم نثارکن. اعتراض مردم که به نتایج انتخابات بالا گرفت، بجان مردم معترض افتادیم. زدیم و کشتیم و تخریب کردیم. مثل گرگی که به گله ای درافتد. الگوی ما هم دراین زدن و کشتن و پاک کردن ضربتیِ صورت مسئله، نه آموزه های دینی، نه آموزه های قانونی و مدنی، که کشتارمیدان معروف چین بود. میدانی که دریک روز چندین هزاردانشجوی معترض چینی بطرزی فجیع قتل عام شدند وآب ازآب تکان نخورد.
من اوج نابالغی خودمان را درهمین حادثه های بعدازانتخابات سال هشتادوهشت می بینم. که علاوه برفرود رهبری درحد یک منازع سیاسی و جانبداری آشکاروی ازیک کاندیدای نامتعادل، به کشتارو ضرب وشتم وتخریب اموال مردم منجرشد وچهره بسیجی آلوده گشت و زندانهای ما، پهنه ی مخوفی را برای معترضان سیاسی پرداختند. حالا زندانی کردن آقایان موسوی و کروبی بجای خود. که اگر بلوغ می داشتیم و خود را برحق می دانستیم دریک دادگاه علنی پتک حقانیت خود را برسراین کج فکران میکوفتیم و قامت بلوغ خود را برمی افراختیم.
هجده: اختراع واژه ی "فتنه" برای معترضان سیاسی، نشانه ی دیگری ازبلوغ نداشته ی ماست. طوری که دراین گردونه مثلاً یک دانشجوی معترض، فتنه گر و حامی فتنه تلقی می شود وباید به زندان وتبعید دچارشود و درهمان گردونه، دزدانی چون احمدی نژاد ومحمد رضا رحیمی وصادق محصولی و قاتلی چون مرتضوی بر صندلی صدارت ومسند مسئولیت بنشینند و دوست و دوستدارنظام تعریف شوند.
نوزده: باورکنید من دراین گردونه ای که دراو بلوغی نیست، به کشته شدن دانشمندان هسته ای خودمان توسط اسراییل نیز مشکوکم. این احتمال که اینان توسط دستگاه های اطلاعاتی خودمان کشته شده باشند می تواند گزینه ای برای تحقیق دستگاههای مستقل باشد. من وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه را به این عمل شنیع متهم نمی کنم اما می گویم: دستگاههایی که نشان داده اند به یک اشاره، آدمهای بیگناه را سرمی برند وبه یک اشاره پلیدترین رفتارهای انسانی را به نمایش می گذارندوبه یک اشاره خانه ی مراجع معترض را برسرشان خراب می کنند و خانقاه دراویش را باخاک یکسان می کنند و احداث مسجدی درتهران را برای اهل سنت نشانه ی فروکاستن فروغ خود می دانند وسربه خصوصی ترین مسائل شخصی مردمان می برند وهیولاگون به بازجوییهای کثیف خو گرفته اند، می توانند این استعداد را نیزداشته باشند که برای برخی مقاصد جانبی تعدادی ازدانشمندان هسته ای خودمان را به قتل برسانند واین قتل ها رابه گردن یک دشمن فرضی بیندازند. کشتن دانشمندان هسته ای، می تواند این فواید رابرای این دستگاه ها داشته باشد:
الف: آتشی به تنورخاموش هسته ای ما دراندازدومظلومیت هسته ای ما را به رخ جهانیان بکشد.
ب: درداخل، مردمان معترض وبی تفاوت ومنتقد را معتدل وحتی همراه کند.
ج: ازآن "دشمن" همیشگی که درسخنان ماحضوری حتمی دارد، بالاخره یک قامتی برافرازد وخاصیتی ازاو برکشد. که ببینید، این همان دشمنی است که ما مرتب ازاو سخن گفته ومی گوییم.
البته همانگونه که گفتم ازبس ما رسماً وقربةًالی الله ازشخصیت ها ودستگاههای رسمی واسلامی حکومتی دروغ شنیده ایم، این گزینه رانیزمی توانیم درکنار گزینه های دیگری که وزارت اطلاعات مدعی آن است بگذاریم.ایرادی که ندارد؟ دارد؟ گزینه است دیگر.
بیست: اطلاعات وسپاهی که با آنهمه ثروت ناشی ازدزدی های تمام نشدنی، به وسایل وابزارکارآدم بی پشتوانه ای چون محمد نوری زاد چشم طمع می دوزند و بعد ازسه سال هنوزکه هنوزاست کامپیوترهای برده شده ی او را پس نمیدهند، معلوم است که بلوغی درکارشان نیست. اینها اگر بلوغ داشتند بلافاصله بعدازخالی کردن حافظه ی کامپیوترها، اصل دستگاه ها را و دوربین های برده شده را به او برمی گرداندند.
بیست ویک: نمی دانم ازداستان حمله به "اچ 3" ی عراق تا چه اندازه خبردارید؟ این اچ 3 محلی دورازمرزما بوده دردورترین نقطه ی خاک عراق. صدام برای آنکه هواپیماهایش ازدسترس جنگنده های ما درامان باشند آنها را به نقطه ای دوردرمجاورت مرز اردن می برد ودرآنجا نگهداری می کند. عملیات حمله به اچ 3درحقیقت حمله ی متهورانه ی خلبانان نیروی هوایی ما بوده به این نقطه ی دور.
دراین عملیات یک هواپیمای مسافربری بویینگ 707 که متعلق به جمهوری اسلامی ایران بوده با فریب واطلاعات دروغ به فرودگاه لاکارناواین که راه را گم کرده خود را به منطقه مرزی ترکیه وعراق می رساند وبه هواپیماهای جنگی خودمان سوخت می رساند. این عملیات ظاهراً با پیروزی قاطع جنگاوران ایرانی تمام می شود و آوازه ی این حرکت خلاقانه درهمه جا می پیچد. شما همین حالا واژه ی"عملیات حمله به اچ 3" را اگر دراینترنت جستجوکنید به ریزبه ریز همه یاین قضایا دست خواهید یافت.
دریک شرایط جنگی، که ناوآمریکایی با قایق های تندروی ایرانی درگیراست، ناگهان می بیند یک هواپیمای مسافربری درست به سمت او میآید. این مسیر، مسیرهمیشگی چراکه درهمان روز پروازهای دیگری نیزبوده اند که به سلامت به راه خود رفته اند. اما این یکی دارد مستقیم به سمت ناو آمریکایی میآید. آمریکایی ها بسیارکودن باشند اگرخاطره ی حمله به اچ 3 وتبانی یک هواپیمای مسافربری ( که تعریفی ویژه و حتمی درمجامع بین المللی دارد) دریک عملیات نظامی رابخاطرنداشته باشند. جای ریسک نبوده است. ازاین ایرانی ها هرکاری برمی آید. ازکجا معلوم این هواپیمای مسافربری به بالای سرناو که رسید یک دنیا مواد منفجره رابرسراو نبارد وآوازه ی درهم کوفتن ناو را به اسم خود ثبت نکند؟
من صادقانه ازداستان پناه گرفتن جنگنده های خودی درپس این هواپیمای مسافربری –اگرکه غلط است- پوزش می خواهم. من این خبررا درهمین ایام پس اززندان واززبان چندتن ازشخصیت های برترو فرماندهان نیروی دریایی ارتش خودمان شنیدم. اما می گویم: شما یکی ازفرماندهان سپاه را یا مثلاً همین جناب فیروزآبادی خودمان را به فرماندهی ناو"وینسنس" آمریکا بگمارید و به اونیزبگویید که ایرانیان گاه بلوغشان درحمله به اچ3 ی عراق تا بدانجا برکشیده می شود که تعریف هواپیمای مسافربری را درمیان جهانیان که یک تعریف مشخص وپذیرفته شده است،ناگهان بهم می زنند. و با دروغ به برج دیده بانی یک کشورثالث، ازاعتماد بین المللی برای ضربه زدن به دشمن سود می برند. من اطمینان دارم جناب فیروزآبادی نه یک راکت که همه ی راکت های موجود درناو خود را تقدیم همان هواپیمای مسافربری می کند. چه درآن هواپیمامسافرنباشد چه کل بشریت درآن جا گرفته باشد. من این را ازهمان اوجب واجبات بودن حفظ نظام دریافته ام. ازهمان خصلتی که هرچه ازعلف زارقدرت می چرد سیرنمی شود.
محمد نوری زاد جمعه هشتم اردیبهشت سال نود
سایت محمد نوری زاد از دسترس خارج شد!
چهارشنبه بود که دانستم سایت من ازدسترس خارج شده. مبارکِ سپاه سایبری. که سرانجام، تقلایشان پاسخ داد ومسئله ای به اسم سایت محمد نوری زاد را حل کردند. اما قبول می فرمایند که: تنها صورتش را. که ذات مسئله همچنان پابرجاست. چرا که: دوسیری ناپذیردر این میان دست به گریبان اند. یکی "طالبان" قدرت، که با همه ی حیثیت خود بنا بربقای خود دارند. حتی با دوختن زمین به آسمان با ملاط دین. و دیگری: جویندگان حقیقت. که برای فهم آن زمین و آسمان را در می نوردند. حتی به قیمت جانشان. کاش در پاسخ به آن چوپان کوچک بختیاری گفته بودم: چرندگان قدرت! و جویندگان حقیقت.
سایه ی معکوس بلوغ
درمصاحبه با سایت کلمه گفته بودم ما (حاکمان جمهوری اسلامی) به دلایل مختلف به بلوغ نرسیده ایم ودرنیمه راه که نه، درهمان ابتدای مسیرِ بلوغ ازحرکت وامانده ایم. و گفته بودم درایام جنگ، ناو آمریکایی به سمت هواپیمای مسافربری ما شلیک کرد اما ما دم برنیاوردیم که جنگنده ی خود رادرسایه ی معکوس همان هواپیما مخفی کرده بودیم تا به ناو آمریکایی ضربه بزنیم. انتشار این مصاحبه با حساسیت های چند جانبه همراه شد. با آنکه سخن محوری من درآن مصاحبه، نداشتن بلوغ بود و در کنار این یک خسارت، به خسارت های دیگری نیزپرداخته بودم اما نمیدانم چرا تنها درباره ی سقوط هواپیمای مسافربری غوغایی درانداخته شد. که: نه، اینگونه نبوده بل به اعتراف خود فرمانده ی ناو، اشتباه او درتشخیص هواپیمای مسافربری ازجنگی بوده.
من صادقانه دست های خود را بالا می برم که احتمالاً دراین خصوص مرتکب اشتباه شده ام. درست مثل فرمانده ی ناوآمریکایی که با همه ی ید و بیضای ناو چند میلیارد دلاری اش - که به دقیق ترین تکنولوژی راداری مجهزبوده - هواپیمای مسافربری را هواپیمای جنگی تلقی کرده. هواپیمایی که ازروی ناو با چشم معمولی نیز دیده می شود. با این تفاوت که آمریکایی ها به همان فرمانده مدال شجاعت دادند و فرماندهان ما معلوم نیست با من چه کنند.
من درباره ی سایه ی معکوس هواپیمای مسافربری سخنانی دارم که در پایان این مقاله بدان اشاره خواهم کرد. اما پیش ازآن بسیار مشتاقم به بلوغ نداشته ی خود دربسیاری ازحوزه های حساس تأکید ورزم. با ذکراین نکته که: مباد سخنان مشفقانه ی من به ورطه ی لاف زنی و سیاه نمایی درانداخته شود؟ معتقدم جامعه ای پای بر پلکان بلوغ نهاده است که به روی تند و تیزترین و تلخ ترین انتقادات آغوش بگشاید و دست منتقدان خود را ببوسد و مدال شجاعت که نه، مدال خیرخواهی تقدیمشان کند. آنچه که من یک به یک شماره می کنم مختصری ازنشانه های بلوغِ نداشته ی ما حاکمان جمهوری اسلامی ایران است. با این نیت که: شود آیا نیم نگاهی به وادی بلوغ اندازیم و نه درسایه ی معکوس بلوغ که درهوای عطرآگین آن تنفس کنیم؟
یک: بلافاصله پس ازپیروزی انقلاب به وعده های داده شده پشت کردیم و یک "گور پدر کمونیست ها و کرسی تدریس شان، و گور پدر آزادی های فردی و اجتماعی" نثارمردم بهت زده ی خود کردیم و بلافاصله نیز جوخه های اعدام را علم کردیم تا بزعم خود ترتیب مخالفان خود را بدهیم. این جوخه ها هرگز به انصاف و عدل روی نبرد و به برپایی دادگاه هایی که بویی از مسلمانی و آموزه های انسانی ومدنی برده باشد روی خوش نشان نداد. چه می گویم؟ اصلاً دادگاهی بپا نشد که رونقی ازانسانیت ومسلمانی دراو باشد یا نباشد.
دو: ما می توانستیم مثل واقعه ی فتح مکه که درآن پیامبر خدا با اعلام عفو عمومی حتی از گناه همه ی قاتلان و جانیان درگذشت، به ترسیم و نمایش چهره ی متفاوتی ازانقلاب نوپای خود دست ببریم. اما ترجیح دادیم جهانیان به چهره ی خشن ما بنگرند و لابد شیدای انقلاب ما شوند.
سه: در آموزه های دینی ما به "مال وجان" مردم وحرمت آنها توجه ویژه ای مبذول شده است. جان را که گفتم. اینکه ما چگونه ازپس این تأکید دینی برآمدیم و هنوز نیزدر حال برآمدنیم. اما ازمال بگویم. بله، دین ما درحفظ حرمت مال مردم دستورات شداد و غلاظ فراوان دارد. تا آنجا که مراجع تقلید ما و حتماً هم جناب خامنه ای در رساله ی خود می فرمایند: درزمین غصبی و با لباسی که حتی در آن یک نخ غصبی بکار رفته نمی توان نمازگذارد. ما اما بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، دست به اموال مردمان رمیده و ترسیده و کارگزاران رژیم پهلوی بردیم و بدون برپایی دادگاه که نه، یک نشست مختصر که درآن به غارت شدگان فرصت دفاع داده شود، سیری ناپذیر به مصادره ی دار و ندار آنها همت ورزیدیم و هنوز نیز به همان رویه مباهات می ورزیم.
چهار: مغول گون سفارت آمریکا را اشغال کردیم و این حرکت ناشیانه را ناشی ازشجاعت و فهم درایت خود تبلیغ فرمودیم. آنقدر از این رفتارکودکانه ی خود گرما گرفته بودیم که امتیازاشغال سفارتخانه ی آمریکا را تا امتیاز تسخیر کل کشور آمریکا بالا بردیم و ذره ای نیز به تبعات جهانی و اسلامی که نه، به تبعات انسانی آن نیندیشیدیم.
پنج: به ناجوانمردانه ترین شکل ممکن دولت مهندس بازرگان را که مردمی ترین و معقول ترین و کارآمد ترین دولت بود و می توانست با بکاربستن هوشمندی وعقل به ترمیم خرابی ها و برآوردن استعدادها توفیق یابد برکنار کردیم تا دربست همه ی مسندها و فرصت ها برای خودمان بلوکه شود. و بعد یک به یک، جماعت نهضت آزادی را به زندان و تنگنا درانداختیم و به عصبیت غلیظ خود از اینان باد زدیم. تفکری که خلخالی قصاب را خادم می داند و بازرگان را خائن آیا با رطوبتی ازبلوغ و رشد آشناست؟
شش: هشت سال جنگ را نه با عقل، که با عرفان اداره کردیم. طوری که اگر فرمانده ای ازجنگ برمی گشت و شهیدش کمتربود، در میان فرماندهان بسیار شهید داده، شرمنده و سربه زیر بود. صادقانه بگویم: اگر در این جنگ هشت ساله سه ملیون نفر هم بیش از شهدای فعلی به شهادت می رسیدند کک یکی ازفرماندهان هم نمی گزید. می دانید چرا؟ بخاطر این که یک مقوله ی جدید پای به عرصه ی هستی نهاده بود. چه؟ حفظ نظام! که از اوجب واجبات بود. حتی واجب تر از حفظ انسانیت انسان. چه می گویم؟ واجب تر از خود خدا و نهضت پیامبران و واجب تر از همه ی هستی حتی! بخاطرحفظ نظام توصیه های انسانی واسلامی آیت الله منتظری را که ما را از کشتار بی گناهانِ زندانی بازمی داشت حمل بر دشمنی فرمودیم و سالها او را خانه نشین کردیم و بارها خانه اش را به دست غارتگرانِ حکومتی سپردیم وخودش را نیزبه باد تهمت و افترا.
هفت: ما با خلق همین واژه ی "حفظ نظام" به اختراع تلخ ترین و کریه ترین چهره های انسانی و اسلامی ازانقلاب و دستگاه های اصلی و فرعی آن توفیق یافتیم. مجلسی پرداختیم که درحصاری از خط قرمزهای حفظ نظامی و مصلحت های بیمارگونه گرفتار بود و هنوز نیز هست. در یک جمله، بر زبان نمایندگان مردم قفل بستیم و همان زبان را برترس و چاپلوسی واگشودیم. دولت هایی برآوردیم که تا به مانعی ازحفظن ظام برمیخوردند صادقانه به عقب برمی جهیدند. به چشم خود خسارت ها را می دیدند اما بخاطر همان حفظ نظام، راه برمفسده می گشودند.
دستگاه قضایی ما به اعتقاد من نابالغ ترین دستگاه اختراعی ماست. دراین دستگاه، شاید شما دوپرونده ی یکسان پیدا نکنید که جرم و خطای واحدی داشته باشند و به سرانجام واحدی نیز منجرشده باشند. یکی را بخاطر ده گرم مواد مخدر کشته ایم و دیگری را بخاطر تریلی تریلی ازهمان مواد آزاد کرده ایم و بابتش چیزهایی ستانده ایم. جلال الدین فارسی با تفنگ شکاری اش یکی را می زند و درجا میکشد و چون ما با او رفاقت دیرینه داریم همه ی هیمنه ی قضاوت و عدل علی و اولاد علی و خود خدا را فدای همین رفاقت شخصی می کنیم و او را که باید اعدام شود، تبرئه می فرماییم. شاید ذلیلانه ترین سخنی که می شود ازریاست دستگاه قضایی یک کشور اسلامی که مثلا باید مستقل باشد شنید این است که او با خلوص تمام و اشک درچشم بگوید: من مطیع منویات مقام عظمای ولایتم.
هشت: ما با علم به این که می دانستیم عربستان سعودی به قاچاق مواد مخدر حساس است و ده گرم اگر ازکسی تریاک یا هرویین کشف کند اعدامش می کند و این را نیز آشکارا در گذرنامه ها مهر می کند، به قاچاق اسلحه به عربستان دست بردیم. پیش از فرارسیدن روزحرکت، چمدان های هزاران حاجی بی خبر را گرفتیم و در داخل آنها هزاران قبضه اسلحه و مقادیر بسیاری مواد منفجره جاسازی کردیم و دادیم دست پیرمردها و پیرزن های ازهمه جا بی خبر. اصلاً هم نگران این نشدیم که ممکن است طبق قوانین عربستان سعودی تک تک این بی خبران اعدام شوند. چرا؟ چون برای حفظ نظام میشود همه را قربانی کرد و بی خیال نیز ماند. حالا من مانده ام که این داستان حفظ نظام درعربستان سعودی به دنبال چه می گشته؟! این را دیگر باید ازسپاه و فرماندهان سپاه پرسید. آن روزها هنوز واژه ی مقدس "نیروهای خودسر" اختراع نشده بود.
نه: داستان اوجب واجباتی حفظ نظام، ازدستگاه اطلاعاتی و امنیتی ما دستگاهی مخوف و بهت انگیزبرآورد. آنسوتراز کارکنان ساده و صادقش، در پستوهای امنیتی و اطلاعاتی آن فجایعی پرورانده شد که نمونه اش مگر در چنته ی شنیع ترین رژیم های مغولی و مستبد یافته آید. من و هفت پشتم ازچند و چون جنایت های پستوهای وزارت اطلاعات بی خبریم اما همین خبرهایی که به بیرون درز کرده نشان میدهد که درقاموس حفظ نظامی این دستگاه، به صغیر و کبیر آموزه های دینی که نه، به بدیهی ترین وجوه انسانی نیز بها داده نشده و نمی شود. این دستگاه سایه ی سنگین سانسور را بر تمامی رسانه ها گسترانید و زبان منتقدین را یا ازقفا بیرون کشید یا به دهانشان قفل بست.
شما بگویید آیا دستگاهی که نه حتی در داخل کشور، که در فراسوی مرزها نیز به سلاخی مخالفین و منتقدین نظام مصمم باشد و پیش چشم همه، آنان را گوش تا گوش سرببرد و خودش در حرم امام رضا به اسم منافقین بمب بگذارد و خودش رسماً به قاچاق و رسماً به ترانزیت مواد مخدر پاشنه وربکشد و هولناک ترین وچندش آورترین رویه های بازجویی را باب کند و به اسم خدا از تن خدا پوست بکند، سخن گفتن از بلوغ با او کمی بی خردی نیست؟ با من آیا درباب نداشتن بلوغ این دستگاه و رؤسای آن موافق نیستید؟ به نحوه ی بازجویی از همسر سعید امامی دقیق شوید. به نظرشما نمونه ی این جنایت اخلاقی و انسانی را در ابوغریب و گوانتانامو بجوییم؟ یا دررفتارنیروهای خودسر ببینیم؟ من که معتقدم اساساً چیزی به اسم خودسر در این کشور وجود نداشته و ندارد.
ده: معتقدم اختراع واژه ی " نیروهای خودسر" یکی از فریبکارانه ترین اختراعات ما بوده و هست. ما در حالی به قاتلان و مخربان و اوباشان و شعبان بی مخ های مذهبی و بسیجیان زنجیر به دست و قمه به دست اطلاق خودسری کرده ایم که دقیقاً می دانسته ایم آنان ازخود ما فرمان میگرفته و میگیرند. هیچ حرکت مخرب و شنیعی علیه مخالفان و منتقدان صورت نگرفته و نمی گیرد مگراین که فرمانده اش خود ما بوده باشیم. دستور داده ایم بکشید کشته اند، بزنید زده اند، تخریب کنید کرده اند. به فلان پایگاه بسیج و به فلان مأموران گوش به زنگ خود فرمان داده ایم که: یاعلی، کجا؟ فلان جا یک ضد انقلاب و فتنه گر دارد سخنرانی می کند. یا درفلان جا جماعتی ازفتنه گران مجلس دعای کمیل برگزارکرده اند. یا ساعت سه صبح بروید پشت درخانه ی صانعی وکروبی و اول دسته جمعی و با بلندگوی دستی به ناموسشان فحش بدهید و بعد با دیلم بیفتید به جان خانه شان و چیز بدرد بخوری در آن خانه بجای نگذارید. یک طنزبگویم تا شما بخندید: نیروهای خودسر!
یازده: سپاه که سابقه ی مطلوبی داشت، کم کم به اشاره ی خود ما ازحاشیه به متن آمد و برخلاف شاکله ی کلی اش، هم به مواضع اقتصادی ورود کرد هم به مواضع اطلاعاتی و هم سیاسی. سپاه به دستور خود ما بر دار و ندار فرصت ها و دارایی های این کشور دست برد تا آن چهره ی رحمانیِ نظام کامل شود. خنده دار این که مراجع ما "ماهواره" را حرام، و مجلس آن را ممنوع، و نیروهای انتظامی دیش های آن را جمع آوری میکنند، و همزمان برادران ارزشی سپاه در مجاهدتی خستگی ناپذیر به قاچاق که نه، به واردات مرتب و بی وقفه ی انواع رسیور و دیش ماهواره مشغولند. از یخچال و فریزر تا لوازم آرایش تا انواع گوشی تلفن همراه تا انواع وسایل برقی، انواع پارچه، انواع مبل، وخدایا دیگرچه بگویم، انواع داروهای غیراستاندارد و غیر ضروری، و هفت ترقه و فشفشه و ... بگذریم. من مخصوصاً این جمله را ناتمام رها کردم تا شما هرچه به ذهن وزبانتان میرسد در او جای دهید و مطمئن باشید برادران سپاه شبانه روز به حمل و انتقال پیوسته و مجاهدانه ی آنها مشغولند.
سپاه که ابتدا درسایه ی معکوس وزارت اطلاعات خانه کرده بود اکنون می رود که این دستگاه رسمی را درسایه ی معکوس خود قراردهد. آشکاراست که پوسته ی پوکی که چندی بعد ازوزارت اطلاعات بجای خواهد ماند بسیار رقت انگیز خواهد بود. شفیره ای که قصابانی چون فلاحیان و مخوفانی چون ری شهری و روح الله حسینیان را در خود پروراند و گلوی منتقدان را به جرم انتقاد صادقانه شان به چاقوی نوچه هایی چون سعید امامی سپرد. بحث ما راجع به چه بود؟ بلوغ؟ داشتن یا نداشتن، مسئله این است.
دوازده: برآمدن روحانیان غیرمتخصص و قرار گرفتن اینان بر سر مسندها، باعث فرار و فروکشیدن جریان نخبگی در کشور شد. کشوربدون نخبه نیز معلوم است به چه سرنوشتی دچارمی شود: محل رشد و برآمدن انگل ها و هفت خط ها و بی عرضه ها و بی خاصیت ها و ظهور کارناوالی ازاختلاس ها و دزدی های آشکارحتی! گفتی بلوغ؟
سیزده: من می گویم: ما آدم های بالغی نیستیم. شاید عده ای بگویند: نخیر هستیم. من می گویم: همه ی دستگاههای رسمی کشور، حتی شخص رهبری ازدزدی های کلان فردی چون محمد رضا رحیمی خبردارند و پرونده های این فرد را تکمیل کرده اند اما کاری به کارش ندارند. چرا؟ به دلیل این که آدم های نابالغ گاه دزدی هایی می کنند که به محکمه رفتن محمد رضا رحیمی احتمالاً آن دزدی هایشان را برملامیکند.
چهارده: داستان نیروگاه اتمی بوشهر و سپردن آن به روس ها و اساساً روی بردن ما به سمت انرژی هسته ای نشان از نداشتن بلوغ ما بوده و هست. حالا هرکه می خواهد بگوید نخیر این نشانه ی بلوغ است بگوید. ما قافیه را باخته ایم. نیروگاه بوشهر با آن هیاهوی و پول هایی که از ما به جیب روسها تپانده، قادر به روشن کردن یک لامپ صد وات نیست. عجبا که ما این روزها مرتب در مجامع جهانی درحال باج دادن و کوتاه آمدن هستیم و در داخل اشتلم می کنیم. حکایت آن مردی را یافته ایم که درشهری دیگر کتک خورد و در شهر خود به بام رفت و فریادکشان نفس کش طلبید. مادرش او را ندا درداد که بیا پایین خون بپا می کنی!
پانزده: باورکنید من دارم به بسیاری ازاحادیثی که روحانیان و نویسندگان از امامان و پیامبر برای ما نقل می کنند شک می کنم. از کجا معلوم اینها درست باشند؟ که ما مقدرات زندگی و کشورمان را به آرایه های قانونی و احکامی و اخلاقی آنها سپرده ایم. می پرسید چرا؟ می گویم: جلوی چشم میلیون ها انسان فهیم و هوشمند و موشکاف، فردی چون احمدی نژاد داستان هاله ی نور را "ساختگی" مینامد و ازاحدالناسی بویژه ازآیت اللهی که خود شاهد این ماجرا بوده دم برنمی خیزد. حالا شما بگویید من چگونه به حدیثی اعتماد کنم که ازدوردست های تاریخ به این سوی آمده و در این راه دراز با حوادث و امیال هزارهزار سلیقه و فکر و منفعت آمیخته؟ یا همین داستان قسم جلاله ی مرتضوی که بعنوان قاتل فرزندان مردم تحت پیگرد صوری دستگاه قضایی است، برای جناب حداد عادل می خورد و در روز روشن نیز زیر این قسمش می زند و آب ازآب نخبگان رهبری تکان نمی خورد. اینها چیزهای بدیهی و روان و جاری و روزمره ی جامعه ی ماست. راستی چرا مرتضوی که به ناگاه دریک روزبا تلفن مستقیم حجازیِ بیت رهبری برمسند دادستانی می نشیند، امروز ازطرف آقا رانده می شود و احمدی نژاد برای اوآغوش می گشاید؟
شانزده: همین آقای قالیباف که شهردارتهران و رییس جمهورمطلوب وعنقریب جناب مجتبی است و خواب هایی نیزبرای ایشان دیده اند، یک پرونده ازدزدی های احمدی نژاد می زند زیربقلش و با کلی بسم الله وقل هوالله می رود خدمت رهبری و به وی می گوید: آقا جان این پرونده، همه اش ریزبه ریزمدارک دزدی های آقای احمدی نژاد درایامی که شهردارتهران بوده. فکرمی کنید عکس العمل جناب رهبری چه بوده؟ ایشان بجای این که مشتاقانه آن پرونده را بگیرند و بلافاصله آن را به کارشناسان دستگاه قضایی بسپرند وتأکید کنند که حتماً به آن پرونده بعنوان یک گزینه ی دادرسی – ونه یک فعل محرز و قطعی- بنگرند، می فرمایند: آقای قالیباف، این پرونده را بگذارکنار. دولت هم ازخلاف های شما برای من پرونده آورده ومن به آنها گفته ام بگذاریدش کنار.
من این ماجرا را نشان ازچه بگیرم؟ نشان ازبلوغ و رشد و روی بردن به عرصه های پسندیدگی؟ چه ایرادی داشت اگر رهبرما، هم پرونده ی دولتی ها را که نشان ازدزدی ها وخطاهای قالیباف دراو بود، هم پرونده ی توی دست قالیباف را که درآن ازدزدی های احمدی نژاد شهرداری تهران را وهم پرونده ی دزدی های احمدی نژاد دراستانداری اردبیل را وهمه وهمه را به کارشناسان مستقل می سپردند وخود خواهان و پیگیرآن می بودند؟
یا نباید رهبرما ازخود بپرسند این پرونده ی کوی دانشگاه بالاخره چه شد؟ اگر ازمن بپرسید من می گویم این پرونده هیچگاه به سرانجام نمی رسد؟ چرا؟ به همان دلیل که دراین پرونده سخن ازلباس شخصی ها و نیروهای خودسراست و ما اساساً چیزی به اسم خودسرنداریم. کدام خودسر؟ نشانی اش کجاست؟ پس این پرونده حتماً مغرضانه است وخواسته اند چهره ی عناصردلسوز انقلاب را تخریب کنند.
هفده: نحوه ی انتخابات سال هشتادوهشت را – که خودمان مهندسی اش کرده بودیم- به سمتی هدایت فرمودیم که اسم احمدی نژاد ازصندوق ها بیرون بیاید. به این آدم نامتعادل چراغ سبزنشان دادیم که درمناظره ها هرچه می توانی به هاشمی ودیگرانی که ما ازآنها کینه وبغض داریم نثارکن. اعتراض مردم که به نتایج انتخابات بالا گرفت، بجان مردم معترض افتادیم. زدیم و کشتیم و تخریب کردیم. مثل گرگی که به گله ای درافتد. الگوی ما هم دراین زدن و کشتن و پاک کردن ضربتیِ صورت مسئله، نه آموزه های دینی، نه آموزه های قانونی و مدنی، که کشتارمیدان معروف چین بود. میدانی که دریک روز چندین هزاردانشجوی معترض چینی بطرزی فجیع قتل عام شدند وآب ازآب تکان نخورد.
من اوج نابالغی خودمان را درهمین حادثه های بعدازانتخابات سال هشتادوهشت می بینم. که علاوه برفرود رهبری درحد یک منازع سیاسی و جانبداری آشکاروی ازیک کاندیدای نامتعادل، به کشتارو ضرب وشتم وتخریب اموال مردم منجرشد وچهره بسیجی آلوده گشت و زندانهای ما، پهنه ی مخوفی را برای معترضان سیاسی پرداختند. حالا زندانی کردن آقایان موسوی و کروبی بجای خود. که اگر بلوغ می داشتیم و خود را برحق می دانستیم دریک دادگاه علنی پتک حقانیت خود را برسراین کج فکران میکوفتیم و قامت بلوغ خود را برمی افراختیم.
هجده: اختراع واژه ی "فتنه" برای معترضان سیاسی، نشانه ی دیگری ازبلوغ نداشته ی ماست. طوری که دراین گردونه مثلاً یک دانشجوی معترض، فتنه گر و حامی فتنه تلقی می شود وباید به زندان وتبعید دچارشود و درهمان گردونه، دزدانی چون احمدی نژاد ومحمد رضا رحیمی وصادق محصولی و قاتلی چون مرتضوی بر صندلی صدارت ومسند مسئولیت بنشینند و دوست و دوستدارنظام تعریف شوند.
نوزده: باورکنید من دراین گردونه ای که دراو بلوغی نیست، به کشته شدن دانشمندان هسته ای خودمان توسط اسراییل نیز مشکوکم. این احتمال که اینان توسط دستگاه های اطلاعاتی خودمان کشته شده باشند می تواند گزینه ای برای تحقیق دستگاههای مستقل باشد. من وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه را به این عمل شنیع متهم نمی کنم اما می گویم: دستگاههایی که نشان داده اند به یک اشاره، آدمهای بیگناه را سرمی برند وبه یک اشاره پلیدترین رفتارهای انسانی را به نمایش می گذارندوبه یک اشاره خانه ی مراجع معترض را برسرشان خراب می کنند و خانقاه دراویش را باخاک یکسان می کنند و احداث مسجدی درتهران را برای اهل سنت نشانه ی فروکاستن فروغ خود می دانند وسربه خصوصی ترین مسائل شخصی مردمان می برند وهیولاگون به بازجوییهای کثیف خو گرفته اند، می توانند این استعداد را نیزداشته باشند که برای برخی مقاصد جانبی تعدادی ازدانشمندان هسته ای خودمان را به قتل برسانند واین قتل ها رابه گردن یک دشمن فرضی بیندازند. کشتن دانشمندان هسته ای، می تواند این فواید رابرای این دستگاه ها داشته باشد:
الف: آتشی به تنورخاموش هسته ای ما دراندازدومظلومیت هسته ای ما را به رخ جهانیان بکشد.
ب: درداخل، مردمان معترض وبی تفاوت ومنتقد را معتدل وحتی همراه کند.
ج: ازآن "دشمن" همیشگی که درسخنان ماحضوری حتمی دارد، بالاخره یک قامتی برافرازد وخاصیتی ازاو برکشد. که ببینید، این همان دشمنی است که ما مرتب ازاو سخن گفته ومی گوییم.
البته همانگونه که گفتم ازبس ما رسماً وقربةًالی الله ازشخصیت ها ودستگاههای رسمی واسلامی حکومتی دروغ شنیده ایم، این گزینه رانیزمی توانیم درکنار گزینه های دیگری که وزارت اطلاعات مدعی آن است بگذاریم.ایرادی که ندارد؟ دارد؟ گزینه است دیگر.
بیست: اطلاعات وسپاهی که با آنهمه ثروت ناشی ازدزدی های تمام نشدنی، به وسایل وابزارکارآدم بی پشتوانه ای چون محمد نوری زاد چشم طمع می دوزند و بعد ازسه سال هنوزکه هنوزاست کامپیوترهای برده شده ی او را پس نمیدهند، معلوم است که بلوغی درکارشان نیست. اینها اگر بلوغ داشتند بلافاصله بعدازخالی کردن حافظه ی کامپیوترها، اصل دستگاه ها را و دوربین های برده شده را به او برمی گرداندند.
بیست ویک: نمی دانم ازداستان حمله به "اچ 3" ی عراق تا چه اندازه خبردارید؟ این اچ 3 محلی دورازمرزما بوده دردورترین نقطه ی خاک عراق. صدام برای آنکه هواپیماهایش ازدسترس جنگنده های ما درامان باشند آنها را به نقطه ای دوردرمجاورت مرز اردن می برد ودرآنجا نگهداری می کند. عملیات حمله به اچ 3درحقیقت حمله ی متهورانه ی خلبانان نیروی هوایی ما بوده به این نقطه ی دور.
دراین عملیات یک هواپیمای مسافربری بویینگ 707 که متعلق به جمهوری اسلامی ایران بوده با فریب واطلاعات دروغ به فرودگاه لاکارناواین که راه را گم کرده خود را به منطقه مرزی ترکیه وعراق می رساند وبه هواپیماهای جنگی خودمان سوخت می رساند. این عملیات ظاهراً با پیروزی قاطع جنگاوران ایرانی تمام می شود و آوازه ی این حرکت خلاقانه درهمه جا می پیچد. شما همین حالا واژه ی"عملیات حمله به اچ 3" را اگر دراینترنت جستجوکنید به ریزبه ریز همه یاین قضایا دست خواهید یافت.
دریک شرایط جنگی، که ناوآمریکایی با قایق های تندروی ایرانی درگیراست، ناگهان می بیند یک هواپیمای مسافربری درست به سمت او میآید. این مسیر، مسیرهمیشگی چراکه درهمان روز پروازهای دیگری نیزبوده اند که به سلامت به راه خود رفته اند. اما این یکی دارد مستقیم به سمت ناو آمریکایی میآید. آمریکایی ها بسیارکودن باشند اگرخاطره ی حمله به اچ 3 وتبانی یک هواپیمای مسافربری ( که تعریفی ویژه و حتمی درمجامع بین المللی دارد) دریک عملیات نظامی رابخاطرنداشته باشند. جای ریسک نبوده است. ازاین ایرانی ها هرکاری برمی آید. ازکجا معلوم این هواپیمای مسافربری به بالای سرناو که رسید یک دنیا مواد منفجره رابرسراو نبارد وآوازه ی درهم کوفتن ناو را به اسم خود ثبت نکند؟
من صادقانه ازداستان پناه گرفتن جنگنده های خودی درپس این هواپیمای مسافربری –اگرکه غلط است- پوزش می خواهم. من این خبررا درهمین ایام پس اززندان واززبان چندتن ازشخصیت های برترو فرماندهان نیروی دریایی ارتش خودمان شنیدم. اما می گویم: شما یکی ازفرماندهان سپاه را یا مثلاً همین جناب فیروزآبادی خودمان را به فرماندهی ناو"وینسنس" آمریکا بگمارید و به اونیزبگویید که ایرانیان گاه بلوغشان درحمله به اچ3 ی عراق تا بدانجا برکشیده می شود که تعریف هواپیمای مسافربری را درمیان جهانیان که یک تعریف مشخص وپذیرفته شده است،ناگهان بهم می زنند. و با دروغ به برج دیده بانی یک کشورثالث، ازاعتماد بین المللی برای ضربه زدن به دشمن سود می برند. من اطمینان دارم جناب فیروزآبادی نه یک راکت که همه ی راکت های موجود درناو خود را تقدیم همان هواپیمای مسافربری می کند. چه درآن هواپیمامسافرنباشد چه کل بشریت درآن جا گرفته باشد. من این را ازهمان اوجب واجبات بودن حفظ نظام دریافته ام. ازهمان خصلتی که هرچه ازعلف زارقدرت می چرد سیرنمی شود.
محمد نوری زاد جمعه هشتم اردیبهشت سال نود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر