به نام خدایی که آغوش آفرید
نخبگان خاموش، پخمگان مدهوش
سلام به رهبرگرامی حضرت آیت الله خامنهای
من صمیمانه و صادقانه اعتراف میکنم که شما از توانمندیهای بسیاری
برخوردارید که این توانمندی تنها و تنها مختص خود جناب شماست. مثلاً آقای
رجب طیب اردوغان که در جهش همه جانبهٔ کشورش ترکیه به توفیقهای بزرگ ملی و
جهانی دست یافته، بهرهای از این توانمندی ندارد. یا اوباما و صد پشتِ
اروپاییاش حتی. «چرا» یش را خواهم گفت. اما چه خوب اگرکه سخن مرا همچنان
سخن یک دوست بدانید و ازاحالهٔ پایان کارمن به حضرت طائب – رییس ادارهٔ
اطلاعات سپاه، یا همکاران اطلاعاتیاش – پرهیزفرمایید.آقای طائب گفته بود بعدِ انتخابات برای ما خوابهایی دیده است. اما صبوریاش به سررسید و نرسیده به انتخابات– همین هفتهٔ گذشته – جوانک دیپلمهای را که در کارهای ابتدایی سایت به من کمک میکرد، بازداشت کرد و به جای نامعلومی برد. تا شاید با تکاندن او، چیزکی عایدش بشود. به حضرت ایشان بفرمایید: هرچه باشد من رهبرم و دیگران؛ مردم. و یکی از اولین شرطهای رهبری صبوری است. و اینکه رهبر باید سخن تند مشفقان و منتقدان خویش را نوش جان کند و روی ترش نکند و دست به انتقام نبرد.
یک: ما و شما نخبگان را فرا خواندیم. نخبگانی با عمرهای کهن. با نعلینها و عباها و عمامههایی که به گمان خود از پیامبر بر پای و بر تن و بر سر داشتند. و بحثها و درسهای فراوان پشت سر. که بیایند و مجلس آرایی کنند. و طبق قانون، به کار رهبری نظارت کنند. و یا اگر رهبر به کسالتی و مرگی ناگهانی در افتاد، دیگری را بجویند و بر سریر رهبری بنشانند. و این البته عین قانون بود و هست. قانونی که گویا برای خاک خوردن نوشته شده بود و برای خود جایی درسخنان همارهٔ ما و شما میجست.
دو: هزینههای فراوانی برای انتخاب نخبگان صورت پذیرفت. هم به لحاظ مالی و هم هزینههایی که از گوشت تن ما و تن خدا واسلام و پیامبرکند و بجایش زخم تازه نهاد. این زخم هنوز هست. البته تا شما هستید. مگرکه در این چند نفس بجای مانده به ترمیم و مداوای این زخم مهلک همت کنید. آیا صدای سخن مرا و التماس مرا میشنوید؟
سه: توانمندی منحصربفرد شما از همینجا رخ نمود. طوری که نخبگان ازهمان ابتدا برای این گزینش میشدند تا به تأیید مکررشما اجتماع کنند. گویا سرلوحهٔ کارشان ازروزنخست همین بود. که تنها و تنها به بقای شما بیندیشند. و به خطاهای شما وآسیبهایی که از کانون رهبری شما به جان جامعه سرازیرمی شد کاری نداشته باشند. شما برای نخبگان دایرهای ترسیم کردید که جز بر آن قرار نگیرند. نخبهای اگر از دایرهٔ حتمیاش گریز میکرد، ناسزاهای کمین کرده بکار می افتاد، همو که تا دیروز آیت الله مجاهد و نستوه و اهل مراقبه و مراتبِ بلندِ معنوی تبلیغ میشد، یک شبه منافق و مزدور و سر سپرده میشد، شیشههای خانهاش میشکست، و دیلمهای مهیا به زیر مسجد ودفترش میرفت. اوباشان مذهبی را ما برای همین روزها و برای همین آدمها تربیت کرده بودیم.
چهار: قانون به انتخاب و حق نخبگان تأکید ورزیده بود. باید جای خالی بند بند آن پرمی شد. و شما با گزینش مکرر نخبگان خاموش، که هر از گاهی از هر کجا فرا بیایند و قیل و قال محتضرانهای سر بدهند و همچنان از شما سپاس بگویند و بنای موجودیت خویش را در همین تأیید و تکریم تمام نشدنی شما بدانند، اجرای قانون را به ما و به جهانیان نشان دادید. که بله، میببینید که ما انتخابات داریم و مردم نخبگان مورد اعتماد خویش را برمی گزینند تا مجلس خبرگان طبق قانون به وظایف محولهاش عمل کند! چه وظایفی؟ معلوم است. اینکه پرسیدن ندارد. پیش از داوطلب شدن این وظایف مو به مو به همهٔ نخبگان تفهیم شده است.
پنج: من بنای توهین به نخبگان این سالهای سپری شده ندارم. بل که میگویم بجای نخبگانی که در این سالها به مجلس خبرگان راه یافتهاند و صباحی بعد جای به دیگران سپردهاند، با اعتنا به عمرها و تخصصها وکتابهایی که شیرازهاش ازهم دریدهاند، اگر قصابان و جوشکاران و گله داران بر صندلیهای مجلس خبرگان مینشستند، نتیجه آیا همین نمیشد که شده است؟ تأیید مکرر یک رهبر که نیاز به خبرگی ندارد. و به این همه هیاهوی علم و معرفت و تخصص دینی و شیعی.
شش: نخبگان هر از چندی از کنار آشفتگیهای شهرها و استانهای خود و تماشای تأثیرخطاهای جناب شما میآمدند ومی نشستند و مثل یک موجود رام و یک ابزار بی ارادهٔ کوکی زبان به تقدیر و سپاس شما میگشودند و جای خالی همان بندهای فلک زده قانونی را پرمی کردند و به صندلی نخبگی شهرخویش باز می رفتند. ای دریغ و درد که این ستایش مکرری که نخبگان شما در این سالها به اسم نخبگی برآوردهاند، از باربران محترم صنف مسگران نیز بر می آمده است. ما و شما در این ملک نخبگی را فرو کشتیم آقا. و تعریف تازهای از نخبگی آراستیم.
هفت: اخیراً خبری از جناب شما منتشر شد که فرموده بودید به خبرگان اجازهٔ ورود به جزییات کارهای خویش نمیدهید. و راهنمایی فرموده بودید که خبرگان باید به کلیات وظایف رهبری بپردازند. من کاری به درستی یا نادرستی این خبر ندارم. بل میگویم نخبگانِ این سالها – بنا به همان تفهیم روز نخست – درهمان کلیات هم مجاز به دخالت نبودهاند.
هشت: بله، من نیز چون شما قبول دارم که نباید به جزییات کار رهبری ورود کرد. مثل دزدیدن وسایل کار نوری زاد که بیش از دو سال ونیم از زمان دزدیدنشان توسط مأموران وزارت اطلاعات و سپاه میگذرد و هیچ دستگاهی نیز پاسخگوی مراجعات مکرر او نیست. من خود میپذیرم که شأن رهبری نه در اندازهای است که به یک چنین قضایای پیش پا افتاده دخول کند.
نه: اما مثلاً قتلهای زنجیرهای آیا یک کار جزیی است یا کلی؟ که رهبری یک پوزش مختصر از مردم نخواست. که ای مردم، من رهبر بودم و در زمان رهبری من یک چنین فاجعههایی رخ داد. بیایید و مرا ببخشایید. یا برآوردن پدیدهٔ لرزانی چون احمدینژاد؟ و اصرار بر بقای او با وجود دزدیهای فراوان او و همراهانش؟ یا رعبی که بر چهارستون مجلس شورا و یا رعبی که بر همین مجلس خبرگان نشسته؟ این آیا یک امرجزیی است یا کلی؟ یا برآوردن دستگاه فشل قضایی که به یک تلفن بیت شریف، بشود جوان ماجراجو و فاجعه آفرینی چون مرتضوی را بر مسند دادستانی نشاند و با همان تلفن، مسیر قانون را در دستگاه قانونگذار برگرداند؟
رهبرگرامی،
ده: فشردن خبرگان در یک تُنگِ تَنگ، و تخلیهٔ ارادهٔ آنان، تنها و تنها در تخصص ما و شما بوده است. و بدیهی است که اگر نیک به این «آکواریم» منحصربفرد بنگریم، جز زخم بر تن قانون و خدا و پیغمبر و قرآن و البته: مردم، نمیبینیم. شما با تخلیهٔ اراده از نمایندگان مجلس خبرگان، ارثیهٔ ناجوری برای مردم و برای رهبری بعد از خویش بجای مینهید. مگر که به سخن خدا گوش دل بسپارید و بجای سخن نمامان و سخن چینان و هیولایان، سخن خوبان خدا را شنود کنید.
یازده: مجلس خبرگان اگر شأن بایستهٔ خویش را به کار میبست، شما خیلی زود کنار گذارده میشدید. با یک قلم، همان قتل های زنجیرهای. چرا که دستگاه مخوف اطلاعاتیِ قاتل و شکنجه گرِ ما، به هیچ دستگاه جز شخص جناب شما پاسخگو نبوده و نیست. و سالها این فاجعهها در بطن این دستگاه مخوف دست به دست میشده است. امروز نیز کار به همان منوال است. امروز نیز فرزندان پاک ما اسیر این دستگاه بیحساب و کتاباند و قانون خاک آلود ما شهامت پرسیدن یک «چرا» از او را ندارد.
دوازده: نمایندگان مجلس خبرگان میتوانستند به حساب های پولی پنهان شما و هدردادن سرمایههای همه جانبهٔ آحاد مردم در افغانستان وعراق و سوریه و لبنان و فلسطین اعتراض کنند که نکردند. ما خود مگر کم نیاز داشتیم که باید از جیبمان بدر برده میشد و به جیب دیگران ریخته میآمد؟ آن هم بدون رضایت ما! خبرگان میتوانستند به دخالتهای پرخسارت جزیی و کلی شما در کارها اعتراض کنند که نکردند. میتوانستند به حمایت شما از پدیدهٔ شرم آوری چون احمدینژاد اعتراض کنند که نکردند. میتوانستند به فاجعههای دوسال پیش و زندانی کردنهای بیدلیلی که به دستور مستقیم جناب شما صورت پذیرفته و می پذیرد اعتراض کنند که نکردند. اگر بنا بر دیدن این همه فاجعه است و بنا بر اعتراض نکردن، خوب مادربزرگهای روستایی ما نیز می توانستند برصندلیهای مجلس خبرگان بنشینند و از آوازهٔ خبرگی به همان تأیید مکررش بسنده کنند.
سیزده: نمایندگان مجلس خبرگان اگر نمایندگان واقعی ما بودند، میتوانستند به از ریخت افتادن شأن جهانی کشورمان ایران در حوزههای وسیع اقتصادی و سیاسی و نظامی و نقش شما در این به خاک افتادگی دخالت کنند. میتوانستند به ریخت و قیافهای که شما از سپاه پرداختهاید اعتراض کنند. دزدان فربه را مگر جز درسپاه میتوان یافت؟ کجایند نمایندگان و خبرگان واقعی؟ این کهنسالان خموش، فردا پاسخ خدا و این مردم را چه خواهند داد؟ نماینده شدند که سکوت کنند؟ و جز سپاس نگویند؟ پخمگان و هالوهای مدهوش مگر از این استعداد بیبهرهاند؟ ما را که فریاد رسی نیست. پس چرا فریاد نزنیم ای خدا و ای علی مرتضا شما شاهد باشید که ما بعنوان شهروندان این نظامی که مدعی مسلمانی است، از رهبر و خبرگانی که باید بر کارهای رهبری نظارت کنند و نمیکنند شکایت داریم. دستگاه های مخوف اطلاعاتی و امنیتی و قضایی راه بر ما بستهاند و ریسمان اوباشان مذهبی را برای آسیب ما و ساکت کردنِ ما واگشودهاند.
چهارده: من این نوشته را در چهارده بند به پایان میرسانم. به نیت چهارده معصومی که شما بدانها سخت مشتاق و پای بندید. تنها یک پرسش و: تمام. آیا اگر همین کارهای شما را شاه پهلوی میکرد، او را تأیید میکردید؟ یا نه، بر او بر می آشفتید و گریبان چاک میزدید و دنیا را خبرمی کردید؟ نمیدانم این روزها آیا دلتنگ آغوش خدا شدهاید یا نه؟ میخواهید نشانیاش را بدهم؟ آغوش مردم!
بدرود تا پنجشنبهٔ آینده
پنجم اسفند ماه سال نود
با احترام و ادب محمد نوری زاد
با احترام و ادب محمد نوری زاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر