۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه
۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه
۱۳۹۰ دی ۳, شنبه
خلقيات ما ايراني ها
مهموني مي ديم اونهايي که دوست داريم و نداريم رو دعوت مي کنيم. يواشکي به لباساي اونهايي که دوست نداريم مي خنديم. بعد که رفتند با دوستهاي خودمونيمون مي شينيم به حرفهاشون مي خنديم! توي مهموني واسه همديگه جوک ترکي مي گيم! جوک لري مي گيم! اصفهاني ها رو مسخره مي کنيم. مي گيم کاشوني ها ترسواند! رشتي ها بي غيرتند! کردها خرمتعصب هستند! آباداني ها لاف مي زنند!
پايين شهريها رو آدم حساب نمي کنيم! مرز بين پايين شهر و بالاي شهر رو هم خودمون تعيين مي کنيم! اونها که از قلهک پايينتر رو قبول ندارند شيک ترند! وقتي يکي از فاميلهامون شهرستان زندگي مي کنه و ما يهويي از دهنمون مي پره فوري توضيح مي ديم که طرف بخاطر شغلش که مدير فلان کارخونه است اونجا زندگي مي کنه!
بشقاب و ليوانهاي فرانسوي مي خريم! لوسترهاي ساخت چين مي خريم! شکلات آيدين هديه نمي بريم چون ايرانيه کلاسش پايينه!
موقعي که اتوبوس مياد حمله مي کنيم! اگه اوضاع بحراني بشه با آرنجمون مي زنيم به کناريها راه رو باز مي کنيم! آخه خسته هستيم بايد زودتر بريم خونه! وقتي کسي نباشه هم همين که مي شينيم با ماژيک پشت صندلي ها يادگاري مي نويسيم که دفعه ديگه که سوار شديم به دوستامون هنرمون رو نشون بديم!
شب چهارشنبه سوري ترقه پرت مي کنيم پشت پاي زن همسايه که وقتي پريد بخنديم! وقتي تيم فوتبال مورد علاقه امون توي مسابقه مي بازه شيشه اتوبوس واحد رو مي شکنيم! سيزده بدر گند مي زنيم به طبيعت! يعني هميشه اينکارو مي کنيم نه فقط سيزده بدرها!
فحش خواهر و مادر مي ديم! به همديگه! به دين و مذهب! و عربها و غيره! اما تا يه مشكلي پيش مياد ميگيم يا فلان امام!! و در لوس آنجلس هم بيشتر سفره حضرت عباس باز ميکنيم تا توي تهران.
ما همه مادرزادي سياستمدار به دنيا اومديم اما استراتژي تک تکمون با همديگه و با تمام دنيا متفاوته براي همين در هيچ موردي باهم توافق نداريم و بازهم به هم فحش مي ديم! سه تا که ميشيم پنج نظر متفاوت داريم و هممون خيال ميکنيم حق داريم.
ما به اجدادمون خيلي احترام مي ذاريم! مخصوصاً داريوش و اينها! وقتي سر قبرشون ميريم حتماً يه يادگاري هم با هرچي که دستمون باشه روي در و ديواراش مي کنيم!
ما امام زاده مي سازيم! بعد پول مي ندازيم و از امام زاده مي خوايم که مشکلاتمون رو حل کنه!
ما روز عاشورا تاسوعا نذري مي ديم! اما براي اينکه زعفرون گرونه روي پلو گلرنگ مي ريزيم!
ما احتمالاً غير از رامسر و کلاردشت جاي ديگه اي از ايران رو نديديم اما حتماً دوبي رفتيم و فروشگاه عرض الهدايا رو ديديم! بي برو برگرد هم يه عکسي توي صحرا روي شنها گرفتيم که به همسايه ها نشون بديم!
ما رانندگيمون حرف نداره! رانندگي بدون فحش و فضيحت برامون معني نداره! چراغ راهنمايي عابرپياده، موتورسوار هاي آدمخور ..... فقط يک کلمه از هر مورد کافيه !
ماها سينما نمي ريم و عوضش عشق مي کنيم قبل از اينکه فيلم روي پرده سينما بره ما سي ديشو ببريم خونه!
ما - مخصوصاً لوس آنجلسي هامون- وقتي کانال تلويزيوني درست مي کنيم يا هيمنطوري آب دوغ خياري ميارندمون توي يه برنامه اي مجري بشيم يا گزارش بديم يا خداي نکرده به عنوان کارشناس حرف بزنيم از هر سه تا کلمه اي که مي گيم چهار تاش انگليسيه اونهم با هزار تا عشوه و ناز و غمزه شتري و صد البته تلفظ صد درصد غلط !
ماها عاشق رقص عربي هستيم! هرچي هم سنمون ميره بالاتر علاقه امون به اين رقص که تا ابد يادش نميگيريم هي بيشتر و بيشتر ميشه و اصرار مي کنيم که بايد توي همه مهموني ها هنرمون رو نشون بديم!البته دوستان خيلي اصرار مي کنندا وگرنه ماها همه خجالتي هستيم و رقصمون نمياد.
مهم اينه که وقتي خانومه نزديک شد حتماً يه متلک آبدار نثارش کنيم ........ ما از اينکارا خيلي مي کنيم!
به آذري ها متلک ميگيم، اونارو مسخره ميکنيم و براشون جوک ميسازيم ولي بهترين و مفيدترين دوستامون آذري هستن!
اما سه چيز براي ما خيلي مهمه:
يک: ما هيچ وقت اجازه نخواهيم داد که روي هيچ نقشه اي خليج فارس به خليج عربي تبديل بشه!
دو: حواسمون هست که هرجا اسمي از فيلم سيصد برده شد اعتراض کنيم نامه بنويسيم طوماراينترنتي امضا کنيم که چرا قيافه ما ايرانيها رو اينقدر وحشتناک کشيدند! آخه ما ايرانيها اونقدرا هم وحشتناک نيستيم!
روانشاد سید محمد علي جمال زاده
۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه
باز است به روی ما یکی راه و نه بیش،
ای خسته ز تبعید چو من : آزادی!
برخیز، بیا، دادبزن: آزادی!
باز است به روی ما یکی راه و نه بیش،
راهی که رود سوی وطن: آزادی!
بنویس به روی کٌفر و دین: آزادی!
بنویس به شک و بر یقین: آزادی!
گرخواسته ی تو شادی و آبادی ست،
بنویس به روی آن و این: آزادی!
بنویس به سر درِ زبان: آزادی!
بنویس به بامِ واژگان: آزادی!
آزادی ی مطلق بیان باید داشت
تا بال گشاید به جهان آزادی.
بنویس به هر کتاب نیز: آزادی!
بر آتش و خاک و آب نیز: آزادی!
تنها نه به ماه و بر ستاره، بنویس
بر چهره ی آفتاب نیز: آزادی!
تنها نه به فریاد بگو : آزادی!
بنویس به هر کوچه و کو : آزادی!
ور کوچه و کوببست خود کامه به ما،
بنویس به تخمِ چشمِ او : آزادی !
بنویس به روی هر بهار: آزادی!
بنویس به موی آبشار : آزادی!
بنویس به جوی رهسپار: آزادی!
بنویس به موج بی قرار: آزادی !
بنویس به صبح زرنگار: آزادی!
بنویس به شعرِ آبدار: آزادی!
بر رقصِ نسیم و شاخسار: آزادی!
بر کف زدنِ برگِ چنار: آزادی!
بنویس به زیبایی ی یار: آزادی!
بنویس به لبخند نگارِ: آزادی!
بنویس به شورِ می گسار: آزادی!
بنویس به مستی و خمار: آزادی!
بنویس به عزمِ استوار: آزادی!
بنویس به کینِ ریشه دار: آزادی!
بنویس به خشمِ روزگار : آزادی!
بر نان و به مسکن و به کار : آزادی!
فریاد زن، آی هموطن! آزادی!
دختر! پسر! آی مرد و زن! آزادی!
خواهی وطن آباد و دل ِمردم شاد؟
برخیز بیا داد بزن: آزادی!
برخیز، بیا، دادبزن: آزادی!
باز است به روی ما یکی راه و نه بیش،
راهی که رود سوی وطن: آزادی!
بنویس به روی کٌفر و دین: آزادی!
بنویس به شک و بر یقین: آزادی!
گرخواسته ی تو شادی و آبادی ست،
بنویس به روی آن و این: آزادی!
بنویس به سر درِ زبان: آزادی!
بنویس به بامِ واژگان: آزادی!
آزادی ی مطلق بیان باید داشت
تا بال گشاید به جهان آزادی.
بنویس به هر کتاب نیز: آزادی!
بر آتش و خاک و آب نیز: آزادی!
تنها نه به ماه و بر ستاره، بنویس
بر چهره ی آفتاب نیز: آزادی!
تنها نه به فریاد بگو : آزادی!
بنویس به هر کوچه و کو : آزادی!
ور کوچه و کوببست خود کامه به ما،
بنویس به تخمِ چشمِ او : آزادی !
بنویس به روی هر بهار: آزادی!
بنویس به موی آبشار : آزادی!
بنویس به جوی رهسپار: آزادی!
بنویس به موج بی قرار: آزادی !
بنویس به صبح زرنگار: آزادی!
بنویس به شعرِ آبدار: آزادی!
بر رقصِ نسیم و شاخسار: آزادی!
بر کف زدنِ برگِ چنار: آزادی!
بنویس به زیبایی ی یار: آزادی!
بنویس به لبخند نگارِ: آزادی!
بنویس به شورِ می گسار: آزادی!
بنویس به مستی و خمار: آزادی!
بنویس به عزمِ استوار: آزادی!
بنویس به کینِ ریشه دار: آزادی!
بنویس به خشمِ روزگار : آزادی!
بر نان و به مسکن و به کار : آزادی!
فریاد زن، آی هموطن! آزادی!
دختر! پسر! آی مرد و زن! آزادی!
خواهی وطن آباد و دل ِمردم شاد؟
برخیز بیا داد بزن: آزادی!
۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه
وقتی کسی ما را آزار می دهد
دو دوست با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور ميکردند.بين راه سر موضوعي اختلاف پيدا کردند و به مشاجره پرداختند.يکي از آنها از سر خشم؛بر چهره ديگري سيلي زد.
دوستي که سيلي خورده بود؛سخت آزرده شد ولي بدون آنکه چيزي بگويد،روي شنهاي بيابان نوشت((امروز بهترين دوست من بر چهره ام سيلي زد.))
آن دو کنار يکديگر به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.تصميم گرفتند قدري آنجا بمانند و كنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصي که سيلي خورده بود؛لغزيد و در آب افتاد.نزديک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.بعد از آنکه از غرق شدن نجات يافت؛ير روي صخره اي سنگي اين جمله را حک کرد:((امروز بهترين دوستم جان مرا نجات داد))
دوستش با تعجب پرسيد:((بعد از آنکه من با سيلي ترا آزردم؛تو آن جمله را روي شنهاي بيابان نوشتي ولي حالا اين جمله را روي تخته سنگ نصب ميکني؟))
ديگري لبخند زد و گفت:((وقتي کسي مارا آزار ميدهد؛بايد روي شنهاي صحرا بنويسيم تا بادهاي بخشش؛آن را پاک کنند ولي وقتي کسي محبتي در حق ما ميکند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آن را از يادها ببرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)